بسم الله
ای ابوالفضل جان بقربان قد رعنای تو
می زند طعنه به ماه نور رخ زیبای تو
دست تو مشکل گشا و ما اسیر مشکلات
ای بقربان دو دست معجزه آسای تو
عده ای مست و خمار از خمره ی نابخردان
ما ولیکن گشته ایم مست از می مینای تو
آنکه باشد در بدن بیماریش صعب العلاج
او شفا یابد کند وقتی دعا لبهای تو
هر که عاشق برکسی شد ما هم عاشق بر توایم
چون بنی هاشم بود عاشق بر آن سیمای تو
دست ما در دست تو دست تو در دست حسین
تا کند بر ما عنایت سرورو مولای تو
ای یل ام البنین در عرصه غوغا کرده ای
گفته احسن جبرئیل بر جرأت و غوغای تو
آمدی از نهر علقم با لب عطشان برون
تا که شد باب الحوائج رتبه ی والای تو
آن همه زخم خدنگ و نیزه و شمشیر کین
من نمیدانم چه آمد بر سر و اعضای تو
کی رود از یادما آن ماجرای کربلا
تا قیا مت زنده است آن جان فشانی های تو
قد سیان دربارگاهت دیده گریانند هنوز
عالم و آدم بنالد از غم عظمای تو
یا ابوالفضل آنچه غفاری نوشت چند جمله بود
هر کسی هرگز نداند شرح عاشورای تو